جدول جو
جدول جو

معنی رنج رسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

رنج رسیدن
(تَ کَ دَ)
آسیب و صدمه وارد شدن. مشقت و آزار رسیدن. تعب و سختی وارد شدن: که چند رنج رسید ارسلان جاذب را و غازی سپاه سالار را. (تاریخ بیهقی). قلعه ای دیدم سخت بلند... چنانکه بسیار رنج رسید تا کسی برتوانستی شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنج دیدن
تصویر رنج دیدن
کنایه از آزار دیدن، به رنج و محنت گرفتار شدن، آسیب دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنج کشیدن
تصویر رنج کشیدن
رنج بردن، تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ کَ دَ)
تنگ دررسیدن. قریب رسیدن به کسی. (آنندراج). سخت نزدیک رسیدن به کسی یا چیزی:
رسید آنگهی تنگ در شاه روم
خروشید کای مرد بیداد شوم.
فردوسی.
چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و بعد از آن خبر یافت که لشکرها که به سه راه رفته بودند تنگ دررسیدند. (فارسنامۀ ابن البلخی). چون میاجق قوت مقاومت نداشتی یاوگی آغازید و براه دینور... بیرون رفت و خوارزمشاه براثر، چون تنگ رسید میاجق جملۀ چهارپای پی کرد. (راحهالصدور راوندی). چون لشکر تنگ رسید او ترکمانان را گفت از من طمع ببرید. (راحهالصدور راوندی).
- به تنگ رسیدن دست، بیچاره و درمانده شدن. عاجز آمدن. چاره و حیله ای نداشتن:... و ضاق بهم ذرعاً، ای ضاق بهم ذرعه. بعضی مفسران گفتند ضاق قلبه، دلش تنگ شد به آن قوم و بعضی دیگر گفتند معنی آنست که دستش به تنگ رسید و این عبارتی است از آنکه چاره ندانست و حیله نیافت و در آن کار دست نتوانست زدن.... (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 5 ص 423). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
تحمل مشقت و سختی کردن. تعب و زحمت را متحمل شدن. زحمت کشیدن. رنج بردن. مقاسات. (دهار). تکلف. بخشم رنج چیزی بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
کشیدی ورا گفت بسیار رنج
کنون برخور ای رنج دیده ز گنج.
فردوسی.
این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). خوارزمشاه را رنج باید کشید. (تاریخ بیهقی ص 355).
دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود
سر گردد رنجور چو افسر دو شود.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
شکاف یافتن. رخنه پیدا شدن. شکست برداشتن. شکستن. ترک برداشتن، فساد یافتن. تباهی گرفتن. نااستواری یافتن. تزلزل گرفتن:
صدر عالی است کعبۀ خرد است
رخنه در کعبۀ خرد مرساد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
آزار دیدن. دچار اذیت شدن. صدمه و آسیب دیدن. مشقت و محنت را گرفتار آمدن. مکابده:
بسی رنج دیدم ز خاقان چین
ندیدم که یک روز کرد آفرین.
فردوسی.
سپهبد چنین گفت چون دید رنج
که دستور بیدار بهتر ز گنج.
فردوسی.
فرامرز پسر کاکو را پیش آوردند و طغرل گفت رنجها دیدی، دل قوی دار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642). رنج دیدی بباید آسود. (تاریخ بیهقی ص 380). خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
زحمت کشیدن مشقت کشیدن، درد کشیدن تحمل درد کردن، اندوه خوردن غصه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار